حکایت های ملانصرالدین| حکایت های ملانصرالدین و بهلول| حکایت های ملانصرالدین خنده دار

حکایت های ملانصرالدین | داستان جالب ملانصرالدین و روز قیامت

داستان ملانصرالدین و روز قیامت یکی از حکایت های معروف ملانصرالدین است.

حکایت های ملانصرالدین | داستان جالب ملانصرالدین و روز قیامت

حکایت‌ های ملانصرالدین نمایانگر هوش، زیرکی و فهم ملانصرالدین هستند و اغلب به شکل طنزآمیزی مسائل اجتماعی و فلسفی را به تصویر می‌کشند. حکایت‌ های ملا نصرالدین در مناطق مختلف خاورمیانه، قفقاز و آسیای مرکزی محبوبیت دارند. حکایت‌ های ملانصرالدین نشان‌دهنده نگرش‌ها، فلسفه‌ها، و دیدگاه‌های مختلف در مواجهه با مسائل زندگی هستند و از آن‌ها می‌توان برای آموزش، تفریح، و تأمل استفاده کرد. حکایت های ملانصرالدین را می توانید در خبرملت بخوانید.

داستان ملانصرالدین و روز قیامت یکی از حکایت های معروف ملانصرالدین است. این حکایت پندآموز را در ادامه می خوانید:

حکایت ملانصرالدین و روز قیامت

 یکی بود، یکی نبود. در شبی از شب‌ها ملانصرالدین و زنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می‌زدند که همسر ملا پرسید: تو می‌دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر ‌آدم می‌آورند؟ ملا گفت: من که نمرده‌ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می‌روم و صبح زود خبرش را برای تو می‌آورم!

زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد. ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید. آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده‌ی کنار گورستان عبور می‌کرد. ملا فکر ‌کرد که فرشته‌ها دارند به سراغش می‌آیند و سوال و جواب می‌کنند و از حرف‌های آنها خواهد فهمید که در آن دنیا چه خبر است!

 ساعت‌ها گذشت ولی خبری نشد. کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از‌ آن جا عبور می‌کرد. شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند که با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده است! پس سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد. ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت و کالاهایی که پشت شتران بود بر زمین ریخت.

خلاصه اوضاع شیر تو شیر شد و کاروان به هم ریخت! بزرگ کاروان بر سر ساربان فراری با خشم صدا زد و گفت: چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد. کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند. کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت! صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند!

 ملا هم فرار کرد و به خانه‌اش رسید. زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت: ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده‌ای؟ ملا گفت: خبری نبود. همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند. از آن به بعد، وقتی بخواهند کسی را از عاقبت ظلم و ستم آگاه کنند، می‌گویند اگر قاطر کسی را رم ندهی، کسی با تو کاری ندارند!

  • لینک کوتاه کپی شد
ارسال نظر

آخرین اخبار