حکایت های آموزنده و زیبا از عبید زاکانی | داستان اول از حکایت های عبید زاکانی
در این بخش خبر ملت چند حکایت و داستان شیرین و آموزنده از عبید زاکانی را ارائه کرده ایم. امیدواریم از این حکایات زیبا لذت ببرید.
عبید زاکانی شاعر و طنزپرداز قرن هشتم است که حکایت های طنزآمیز شاعر در رساله دلگشا زبان تند و گزنده او را در اعتراض به فضای اجتماعی و سیاسی روزگارش به خوبی نممایش داده شده است.
داستان اول از حکایت های عبید زاکانی
نهایت خساست
بزرگی که در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع کرد. جگرگوشگان خود را حاضر کرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در کسب مال، زحمتهای سفر و حضر کشیدهام و حلق خودرا بـه سرپنجه گرسنگی فشردهام، هرگز از محافظت ان غافل مباشید و بـه هیچ وجه دست خرج بدان نزنید.
اگر کسی با شـما سخن گوید که پدر شـما را در خواب دیدم قلیه حلوا میخواهد، هرگز بـه مکر ان فریب نخورید که ان من نگفته باشم و مرده چیزی نخورد.
اگر من خود نیز بـه خواب شـما بیایم و همین التماس کنم، بدان توجه نباید کرد که ان را خواب و خیال و رویا خوانند. چه بسا که ان را شیطان بـه شـما نشان داده باشد، من انچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنا نکنم. این بگفت و جان بـه خزانه مالک دوزخ سپرد.