عصبانیت پدر کار دستش داد؛ پسرش را تکه تکه کرد
دست بریدهای که در سطل زباله پیدا شده بود منجر به اعتراف پدری شد که مدعی است پس از درگیری و عصبانیت لحظهای مرتکب قتل پسر خود شده است.
ماموران کلانتری قلعهحسنخان حدود ساعت هفت و نیم صبح چهارشنبه از سوی همکاران خود در مرکز فوریتهای پلیسی ۱۱۰ در جریان کشف یک دست بریدهشده در سطل زبالهای قرار گرفتند که مرد زبالهگردی آن را پیدا کرده بود.
دقایقی بعد تیمی از ماموران در محل کشف دست بریده حاضر و با دست چپ بریدهشدهای روبهرو شدند که از کتف قطع شده بود. در تحقیق از مرد زبالهگرد، او به ماموران گفت: من ضایعاتجمعکن هستم و در کنار خیابان و سطلهای زباله دنبال مواد قابل بازیافت میگردم. در این سطل داشتم دنبال موادی که به دردم میخورد میگشتم که به یک نایلون مشکی برخوردم،. آن را پاره کردم. در آن یک نایلون سفیدرنگ بود. آن را هم پاره کردم و آن موقع بود که این دست بریدهشده را دیدم و از مردم کمک خواستم تا موضوع را به پلیس اطلاع بدهیم.
همزمان با اظهارات مرد ضایعاتجمعکن، تعدادی از اعضای تیم تجسس کلانتری به بررسی دست بریدهشده پرداختند. این در حالی بود که ماموران کلانتری، بازپرس جنایی، تیم تحقیق جنایی پلیس آگاهی و پزشکی قانونی را هم در جریان قرار دادند تا با حضور آنها تحقیقات جنایی تخصصی آغاز شود.
در مراحل اولیه تحقیقات، ماموران به انگشتنگاری از دست بریدهشده پرداختند و تیم پزشکی قانونی نیز اعلام کرد حدود 24 ساعت از زمان قطع شدن دست گذشته است و این عضو، دست چپ بدن یک مرد بین 30 تا 40 ساله است. در پایان تحقیقات مقدماتی دست پیداشده به پزشکی قانونی انتقال یافت تا ادامه تحقیقات با معاینات تخصصی انجام شود.
در همین زمان نتیجه انگشتنگاری اعلام و مشخص شد دست بریدهشده متعلق به پسری 33ساله است. ماموران به آخرین آدرس سکونت او رفتند و متوجه شدند پسر جوانی در آن خانه با پدر، خواهر و مادر ناتنی خود زندگی میکرده و ناپدید شده است. بنابراین اعضای خانواده تحت بازجویی قرار گرفتند و مادر ناتنی پسر جوان گفت: من چند روز گذشته را در خانه مادرم سپری کردم چون فرزند خواهرم تازه به دنیا آمده است، خواهرم در خانه مادرم بود و من هم برای کمک و احوالپرسی به خانه مادرم رفته بودم. چهارشنبهشب هفته گذشته بود که از خانه مادرم به خانه خودمان برگشتم و وقتی به منزل رسیدم همسرم گفت لامپ را خاموش کن پسرم خواب است، روز بعد هم او را ندیدم و دیگر از او خبری نشد.
این اظهارات مادر ناتنی پسر مفقودشده در حالی بود که او در بخشی از گفتههایش از مفقود شدن قالیچهای که در اتاق پسر جوان بود، خبر داد.
در ادامه تحقیقات، دختر خانواده گفت: من از برادرم خبر ندارم چون محل کار من حوالی قلعهحسنخان است و شب دیروقت به خانه میرسم و صبح هم زود از خانه خارج میشوم.
در پایان نیز از پدر خانواده که مردی ۷۱ساله است سوال شد. گفتههای او ضدونقیض بود و به همین دلیل محمدجواد شفیعی بازپرس پنجم دادسرای جنایی تهران که رسیدگی به پرونده به او محول شده بود دستور بازداشت مرد ۷۱ساله را صادر کرد. پدر خانواده در تحقیقات تخصصی در مورد پسرش گفت: پسرم فوقلیسانس یک رشته مهندسی دارد و در استرالیا درس خوانده است، اما از آنجا که فرد درونگرا و منزویای است پس از تمام شدن درسش نتوانست در استرالیا کار پیدا کند و مجبور شد به ایران بازگردد. با وجود این، یک سال پیش دوباره به استرالیا رفت و این بار یک نفر پولی را که پسرم با خودش برده بود از چنگش درآورد و باز هم پسرم مجبور شد به ایران برگردد و این اتاق باعث منزویتر شدن او شد.
این مرد ادامه داد: پسرم چند باری در ایران در بیمارستانهای روانی بستری شده بود و من واقعاً از او خبر ندارم، شاید به خاطر افسردگی بلایی سر خودش آورده باشد.
این مرد به حاشیهپردازی و پراکندهگویی در مورد پسرش و رفتارهای او ادامه داد که همین رفتارها ظن بیشتر ماموران را برانگیخت و در نهایت با تمرکز ماموران بر ماجرا مجبور به اعتراف شد و گفت: من پسرم را کشتهام.
مرد ۷۱ساله درباره نحوه قتل فرزندش گفت: پسرم خیلی پرخاشگر و منزوی بود و دائم در اتاقش بود، من هم نگران حالش بودم و بارها از او خواسته بودم برای درمان به پزشک مراجعه کند. صبح روز ۱۱ مرداد بیدار شدم. غیر از من و پسرم کسی در خانه نبود، برای همین به اتاقش رفتم و دیدم بیدار است. دوباره از او خواستم پیش دکتر برود و گفتم اصلاً همین الان خودم تو را برای بستری به مرکز درمانی که نزدیک خانه است میبرم تا اگر لازم باشد بستری شوی؛ اما او به من پرخاش کرد و گفت خودت روانی هستی اگر راست میگویی برو پیش دکتر. در همین گیر و دار بگومگویی بین ما شکل گرفت و او مرا هل داد و روی سینهام نشست و میخواست من را خفه کند اما ماجرا تمام شد و بعد از آن بود که من پتکی را که برای زمانهای خطر و موقعی که دزد ممکن است بیاید در خانه داشتم برداشتم و او را کشتم. بعد از آن هم سه چهار ساعت بالای سر جسدش نشستم و گریه کردم. بعد که کمی به خودم آمدم دیدم ممکن است بقیه از راه برسند، از طرفی زورم نمیرسید جسد را به تنهایی جابهجا کنم و ممکن بود بردن جنازه به آن بزرگی جلب توجه کند، برای همین تصمیم گرفتم جسد را به قطعات کوچک تقسیم کنم تا کارم راحتتر شود.
این مرد در توضیح نحوه بیرون بردن قطعات جسد از خانه گفت: از آنجا که فکر میکردم احتمالاً جسد در تهران راحتتر پیدا شود تکههای جسد را در ملارد، قلعهحسنخان و شهریار انداختم. الان هم از قتل پسرم خیلی پشیمان هستم. اصلاً نمیخواستم او را بکشم اما کاری است که کردهام و مسئولیت آن را میپذیرم.