توهین یک تجزیه طلب در دانشگاه تهران به ایران و ایرانی
لیلا حسین زاده، عنصر خائن تجزیه طلب و برانداز ،با لباس تروریستهای پژاک و با ارائه سلام به خائنان و تجزیهطلبانی چون پیشهوری و قاضی محمد، در حالی که از تحصیل محروم است، در «دانشگاه تهران» از پایان نامهاش دفاع میکند!
لیلا حسین زاده، عنصر خائن تجزیه طلب و برانداز ،با لباس تروریستهای پژاک و با ارائه سلام به خائنان و تجزیهطلبانی چون پیشهوری و قاضی محمد، در حالی که از تحصیل محروم است، در «دانشگاه تهران» از پایان نامهاش دفاع میکند!
لیلا حسین زاده که تا پیش از این همواره توسط اینترنشنال و بی بی سی "فعال دانشجویی" خطاب می شد، مشخص نیست با وجود حکم محرومیت از تحصیل چگونه در سطح دانشگاه تهران رفت و آمد کرده و آشکارا به ایران و ایرانی میتازد؟
در صورتى که هنوز مراحل فارغ التحصیلى لیلا حسین زاده تکمیل نشده، شایسته است وزارت علوم راسا مداخله کند و فرآیند صدور مدرک از نظام آموزشى " ایران" براى او را متوقف کند. ایشان مى توانند مدرک خودشان را از قاضى محمد یا پیشه ورى دریافت کنند.
ای کاش لیلا حسین زاده دفاع پایاننامه خودش را اینگونه شروع میکرد: به نام جهل و خیانت و خباثت!
تجزیهطلبان و تروریستانی که تنها دستاوردشان برای ایران، جز فقر و نکبت و جهل و خشونت و عدم توسعه نبوده است.
تمامیت سرزمینی ایران بالاترین خط قرمز ما است.
لیلا حسین زاده ها، عاقبتی جز کوبا و ونزوئلا برای ایران نمیخواهند.
عاقبت مشهورترین خائن به آذربایجان
جعفرخان گیج و گول که بود؟
سال ۱۳۲۴ شمسی که جنگ جهانی دوم تازه تمام شده بود و ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلیس بود یک دستوری رسید به «میر جعفر باقراُف» که رئیسجمهور جمهوری آذربایجان شوروی بود و ماجرا اینگونه بود: «در میانه تابستان سال ۱۳۲۴ خورشیدی، سران جمهوری آذربایجانِ شوروی به دستور شخص استالین ملزم شدند که خیلی زود دست به کار شوند و در ایران، کسانی را پیدا کنند تا برایشان حزبی با نام فرقه دموکرات آذربایجان تأسیس کنند و جداییطلبی را تبلیغ کنند».
این وسط یک «جعفر پیشهوری» بود که سرش داغ بود و گیج و گول افکار خودش بود و نمیدانست دنیا دست کی است و اینجا کجاست. همین جعفرخان پرید وسط و فرقه را تأسیس کرد و این هم نمونهای از وضعیت روحی و روانی وی که از نامهاش هویداست: «پدر عزیز و مهربان میرجعفر باقراُف [رئیسجمهور جمهوری آذربایجان شوروی]. خلق آذربایجان جنوبی [منظورش آذربایجان ایران و ترکزبانان شمال غربی ایران است] که جزء لاینفک آذربایجان است، مانند همه خلقهای جهان، چشم امید خود را به خلق بزرگ شوروی و دولت شوروی دوخته است». بعد هم برپایی «حکومت ملی آذربایجان» را به پایتختی تبریز اعلام کرد و این حکومت، اردبیل و ارومیه و مرند و سلماس و زنجان را هم شامل میشد و اسکناس و اسناد رسمی مخصوص خودشان هم داشتند و بساطی برپا بود در سراسر شمال غرب ایران.
حکومت جعفرخان یک سال بیشتر دوام نیاورد چون مردم آذربایجان از جدایی از ایران حمایت نمیکردند و ارتش شوروی یا همان «رفیق بزرگ» جعفرخان هم بعد از زد و بند با حکومت نوپای پهلوی دوم از ایران خارج شد و معلوم است چه شد؛ از همان شوروی به جعفرخان گفتند بازی تمام شد و پیشهوری و رفقایش فرار کردند به باکو پیش باقراُف یعنی همان پدر مهربان! باقراُف هم حق دوستی را ادا کرد و به این آدم گیج و گول فهماند که باید در مجموع در زندگی حواسش را بیشتر جمع میکرد و ماجرا اینطوری شد: «برخی از رهبران فرقه که به اتحاد جماهیر شوروی رفته بودند به جاسوسی متهم شدند و به اردوگاههای کار فرستاده شدند. پیشهوری نیز در یک تصادف که آن را عمدی میدانند، کشته شد. بهدلیل اختلافات و مشاجره لفظی پیشهوری و میرجعفر باقراُف، همانموقع این احتمال قوی مطرح شد که باقراُف در این حادثه دست داشته است».
جمعیتی که به تقلید از حزب دموکرات آذربایجان و فرقه پیشه وری، بدنبال ایجاد جمهوری مهاباد بود، یک جریان اصیل بر خواسته از مردم کرد زبان نبود و سعی داشت با کمک کمونیست های کشور شمالی ( شوروی ) به دنبال جدا نمودن بخشی از کردستان بودند که عمر آن حتی به یک سال نرسید و از هم فرو پاشید .
گرچه شوروی توانسته بود در آذربایجان و بخشی از کردستان با اغفال افرادی نظیر پیشه وری و قاضی محمد نفوذ کرده و حکومت خودمختار تشکیل دهد ولی دو جمهوری خودخوانده با معضل عدم حمایت مردمی روبرو بودند و جمهوری مهاباد هرگز نتواست اتحادی در میان قبایل کُرد ایجاد کند و عشایر کُرد در مخالفت با قاضی محمد درآمده و وی تنها با حمایت شوروی و به زور اسلحه توانسته بود در منطقه مهاباد حکومت خود خوانده را تشکیل و اعلام استقلال نماید؛ در صورتی که بخش بزرگی از اکراد مقیم شمال غرب و غرب کشور در این اقدام تجزیه طالبانه شرکت نکرده و از آن تبری جستند.
چند روز بعد از پایان غائله آذربایجان و فرار سران آن به شوروی ، سران دولت خود خوانده مهاباد نیز که بنیان و ریشه قوی در میان مردم نداشت، مجبور به تسلیم به نیروهای دولتی ایران شدند و رسما غائله آنان نیز خاتمه یاف. چندی بعد قاضی محمد به همراه تعدادی از یارانش در دهم فروردین ماه 1326در مهاباد به دار مجازات آویخته شدند. تجزیه طلبی در ایران و چشم داشتن به مرزهای آن هیچگاه عاقبت خوشایندی برای مجریان آن نداشته است.
جعفر پیشهوری در تهران روزنامه آژیر منتشر میکرد، اعتبارنامه نمایندگی مجلس او رد شده بود و روزنامهاش به خاطر نشر مقالهای، از طرف فرمانداری تهران در توقیف بود.
در این زمان پیکی از طرف باقراوف( رئیس جمهور آذربایجان شوروی) او را برای دیدار به جلفای آن طرف ارس دعوت کرده وپیشنهاد استالین برای تاسیس فرقه جدایی طلب دموکرات را به وی ابلاغ کرد. این اقدام از شروع تلاش شوروی برای الحاق قریب الوقوع آذربایجان، به آذربایجان شوروی حکایت داشت.
مدتی پیش از این کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، طرحی را برای سازماندهی یک شورش جدایی خواهانه در آذربایجان و
سایر شهرهای شمالی ایران جهت اظهار نظر به مولوتوف، باقراوف و کافتارادزه فرستاد.
نظر استالین این بود که برای رهبری شورش جدایی خواهان، می گبایست یک گروه مسئول در تبریز تشکیل میشد که با کنسول شوروی در ارتباط باشد. رهبری عالی این گروه به عهده میرجعفر باقراف و یعقوباف گذاشته شد.
حزب کمونیست آذربایجان تدارک فرستادن نماینده به مجلس شورای ملی و سایر اقدامات را نیز پیش بینی کرده بود.
گستاخیهای فرقه دموکرات تا به جایی رسیده بود که در مهرماه ۱۳۲۴ و پس از الحاق حزب توده به فرقه، آنها درخواست ارسال سلاح را به باقراوف ارسال کردند.
همزمان با این وقایع و زیر چتر حفاظتی ارتش سرخ، اعضای فرقه همکاری مستقیمی نیز با مامورین شوروی برای ترور مخالفین خود انجام میدادند.
مرحوم انصاری در میانه، مرحوم رهنما در زنجان و بسیاری از مردم عادی از جمله ترور شدگانی بودند که تنها جرمشان میهن دوستی و مخالفت با اعمال فرقه بود.
این بحثهای تجزیهطلبان زیر پوشش آزادی بیان و اندیشه، در محیط عملی سیاسی منجر به تهدید امنیت ملی خواهد شد. هر گونه مماشات با تهدیدات امنیت ملی از جمله طرفداری از تجزیهطلبان به اسم مخالفت با دیکتاتوری و سرکوب اندیشه نه فقط نابخشودنی است که هیچ عقل سلیمی نیز نمیپذیرد.