ابراهیم گلستان| ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد| ابراهیم گلستان درگذشت

ابراهیم گلستان درگذشت | ماجرای عاشقانه ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد | مصاحبه جنجالی دختر ابراهیم گلستان علیه فروغ

ابراهیم گلستان، فیلمساز و نویسنده مشهور که ماجرای رابطه عاشقانه‌اش با فروغ فرخزاد پس از سالها هنوز داغ است، در سن صد سالگی از دنیا رفت.

ابراهیم گلستان درگذشت | ماجرای عاشقانه ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد | مصاحبه جنجالی دختر ابراهیم گلستان علیه فروغ

خبرملت: ابراهیم گلستان روز گذشته در منزل مسکونی‌اش در انگلستان درگذشت. 

ابراهیم گلستان از فیلمسازان کشور که علاوه بر کارگردانی در زمینه‌های مختلفی چون  عکاسی، نویسندگی، روزنامه‌نگاری و مترجمی به فعالیت پرداخت است.

گلستان کارگردان، داستان‌نویس و مترجم و عکاس بود و سبکی نو در سینما و ادبیات ایران بنا کرد.

گلستان، نویسنده و فیلم‌ساز ایرانی است. او در سال ۱۳۴۰ برای فیلم یک آتش موفق به دریافت مدال برنز جشنوارهٔ فیلم کوتاه ونیز شد. این جایزه، اولین جایزهٔ بین‌المللی برای یک کارگردان ایرانی به‌شمار می‌رفت.

سبک ویژهٔ آثار مکتوب داستانی گلستان در سیر پیشرفتِ داستان معاصر فارسی قابل توجه دانسته شده‌است.

ابراهیم گلستان درگذشت

عشق ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد

ماجرای عشق ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد پس از گذشت سالها هنوز یکی از رابطه‌های جذاب میان دو چهره مشهور و سرشناس هنری است.

به گزارش تیتر هنر، گلستان از اواخر دهه ۳۰ گرفتار فروغ فرخزاد می شود. شاعره جوانی که دل به گلستانی می بازد که ۱۳ سال از او بزرگتر است. گلستان در ۲۱ سالگی با دختر عمویش فخری گلستان ازدواج کرده بود و دو فرزند نیز از او داشت. یعنی کاوه گلستان و لیلی گلستان. فروغ فرخزاد وقتی با ابراهیم گلستان آشنا می شود که زنی مطلقه و ۲۴ ساله است و گلستان مردی پرتجربه و مشهور و ۳۷ ساله. فرخزاد شاعری پراستعداد است که به خصوص با مجموعه شعیر «عصیان» همگان را حیرت زده ساخته بود. آشنایی فروغ با گلستان در سالهای ۳۷ و ۳۸، موجب آغاز فصلی پربار برای او و همچنین ابراهیم گلستان و البته فصلی رنج بار برای فخری گلستان و فرزندانش می شود.

فروغ با پشتیبانی گلستان مستند تحسین شده «خانه سیاه است» را می سازد و مدیر اجرایی مستند پر هزینه «موج و مرجان و خارا» می شود و مجموعه شعر تحسین شده «تولدی دیگر» را به دست انتشار می سپارد که در آن می توان ردپای عشق مجنونانه فروغ به گلستان را ردیابی کرد. گلستان در نزدیکی خانه خود در دروس یک خانه ویلایی برای فروغ تهیه می کند و هر دو همزمان دوره ای پر از خلاقیت هنری را پشت سر می گذارنند که مستندهای «موج و مرجان و خارا» و فیلم «خشت و آینه» از ثمرات این ارتباط هستند.

مرگ فروغ در سال ۱۳۴۵ و در سن ۳۲ سالگی این فرایند مشترک خلاقیت و جوشش هنری را متوقف می کند. ابراهیم گلستان وارد دوره ای عمیق و طولانی از افسردگی و فاصله عمیقش با خانواده اش می شود. ابراهیم گلستان در دهه ۵۰ تقریبا هیچ حاصل چشمگیری برای فرهنگ کشور نداشت به جز «اسرار گنج دره جنی» که آن هم فیلم چندان مهمی محسوب نمی شود. گلستان از سال ۵۷ به انگلستان مهاجرت کرد و دور از خانواده اش به زندگی در آنجا پرداخت.

*بخشی از مصاحبه گلستان با رادیو دویچه وله در پائیز سال ۱۳۸۹ در توصیف عادات ایرانیان در عزیز داشتن پس از مرگ، طعنه هایی به تغییر دیدگاه رضا براهنی نسبت به فروغ می زند:

نمونه آن در مجله فردوسی اتفاق افتاد که آقایی برای این که سیمین خوشش بیاید و او را به عنوان معاون خودش قبول کند، خود را یکه تاز انتقاد هنری کرده بود و در چندین شماره، فحشهای عجیب و غریبی نسبت به فروغ می نوشت که آخرین آن، دو روز قبل از مرگ فروغ به چاپ رسیده بود. این مقاله پر از فحش روز پنج شنبه درآمد، دوشنبه اش فروغ مرد و پنج‌شنبه بعدی، همین آقا مقاله ای نوشته بود پر از تعریف از فروغ. مصاحبه گر: آقای براهنی را می گویید؟ گلستان: نمیدانم؛ من اسم ها را فراموش کرده ام…

25

مصاحبه جنجالی دختر ابراهیم گلستان علیه فروغ فرخزاد

لیلی گلستان، گالری دار و مترجم بنام معاصر در گفت و گویی مفصل با سعید برآبادی که «نیلوفر آبی» منتشر شده، از حواشی بسیاری از جمله شخصیت شناخته شده معاصر -فروغ فرخزاد- پرده برداشت.

فخری گلستان چهره کمتر دیده شده داستان ابراهیم گلستان است؛ از دیدگاه شما او چطور آدمی بود؟

خب مادرم بود؛ یک مادر خیلی واقعی. یک زن با مقدار فراوانی ایثارگری و فداکاری. من گاهی اوقات عصبی می‌شدم از این که همه‌اش از خود می‌گذرد و به بچه و شوهرش می‌رسد. مادرم برعکس خیلی‌ها، به ظاهر آدم متجدد و متمدن بود ولی در درونش یک زن کاملا سنتی وجود داشت؛ یک همسر و یک مادر کاملا سنتی. به او ایراد داشتم و همیشه هم به خودش می‌گفتم خیلی به من خوش نمی‌گذشت که می‌دیدم این قدر نسبت به خودش بی‌تفاوت است. واقعیتش این است که به ما می‌رسید و ما خوشحال بودیم که به ما می‌رسد ولی اصلا به خودش نمی‌رسید. یک جاهایی خیلی کوتاه می‌آمد، مخصوصا در مقابل پدرم خیلی خیلی کوتاه می‌آمد. این اخلاق سنتی بیش از حد ایثارگرش را خیلی برنمی‌تابیدم در واقع. ولی این‌طور بود و تا آخر هم همین‌طور ماند.

شخصیت پدرتان را چطور تعریف می‌کنید؛‌ از کودکی تا امروز، او را چطور آدمی دیده‌اید؟

در حوزه تربیتی، یکجور خشونت و استبداد در ذاتش بود. دموکراسی در خانه ما اصلا وجود نداشت. اگر دمکراسی را خیلی ساده این طور تعریف کنیم «هر کاری هر کسی دلش می‌خواهد انجام بدهد اما در حدی که به کسی ضرر نزند.» این در خانواه ما نبود. و هنوز هم نظرم همین است. البته این رفتار پدرم،‌ روی من کمتر فشار آورد، چون به هر حال، هم بچه اول بودم و دختر بودم. انگار کمی رعایت می‌کرد اما روی کاوه خیلی فشار آورد... آرامش مستمر نداشتم، یعنی مدام نگران بودم که الان اتفاقی می‌افتد، پدرم چیزی به من می‌گوید یا حرکتی می‌کند که رنجیده خاطر شوم. این اتفاق‌ها هم می‌افتاد، به صورت دائم! یک وقت‌هایی با خودم فکر می‌کردم که می‌خواسته با این روش‌ها من را تربیت کند. ولی می‌توانست نرم‌تر و مهربانانه‌تر باشد. این گله‌مندی را از پدرم دارم.

چه شد که پدرتان برای همیشه از ایران رفت؟ آن هم در شرایطی که یکی از فیلمسازانی بود که پروژه‌های دولتی می‌گرفت و چند فیلم در این زمینه ساخته بود؟

دولت هویدا خیلی دولت باهوشی بود، مخصوصا شخص هویدا. مقصود فیلم‌های پدرم را فهمید، تا قبلش نمی‌فهمیدند. مثلا فیلم «گنجینه‌های گوهر» که جواهرات سلطنتی را نشان می‌داد. خیلی فیلم قشنگی است و نریشن فوق‌العاده‌ای هم دارد اما همه‌اش فحش می‌دهد. که شاهان برای چه این قدر جواهر داشتند! خب او این فیلم را ساخت و با پول دولت هم ساخت. کلک می‌زد، دایم کلک می‌زد تا بتواند حرفش را بزند. با پول دولت، به خود دولت،‌ به سلطنت فحش می‌داد. پدرم خیلی هم حواسش جمع بود که گیر نیفتاد تا این که سر فیلم «اسرار گنج دره جنی»، ساواک آمد و بردش. البته آن موقع‌ها آدم را جایی نمی‌بردند که کسی نداند کجاست. پارتی داشتیم و 4-5 روز بیشتر نماند و همان مدت کم بازداشت هم رویش اثر خیلی بدی گذاشت و رفت. استودیو را فروخت و «دیگر این جا نمی‌مانم!» و رفت. خیلی‌ها بعد از انقلاب رفتند اما پدرم قبل از انقلاب رفت. پدرم همیشه موافق انقلاب بود. خب انقلاب شد، چرا برنگشت؟

آیا فروغ فروخزاد به ابراهیم گلستان چسبید!؟ - حقوق نیوز

فکر می‌کنید چرا برنگشت؟

نمی‌دانم. پیر هم نبود که بگویم حوصله درگیری نداشت. آن موقع هنوز شصت سالش هم نشده بود. من فکر می‌کنم آدم‌هایی که رفتند، اشتباه کردند و آدم‌هایی که ماندند همه در حرفه خودشان زحمت کشیدند و کار کردند. مثلا گلشیری کار کرد، حتی با زجر. پدرش درآمد، پدر ما هم درآمد. کار آسانی بود؟ مگر ترجمه‌های من آسان چاپ می‌شود؟ هنوز هم سخت است این کار‍. مگر گالری داری کار آسانی است که می‌گویند این نباشد، این باشد. حرف چیز دیگری است؛ ما ماندیم و سختی کشیدیم و کار کردیم و به درد خوردیم. خودم که هیچ ولی، ولی گلشیری چند نویسنده تحویل این مملکت داده است؟‌ آیدین آغداشلو چند نقاش تحویل مملکت داده؟ اینها هم است. پدرم با رفتنش حتی زمینه حمایت از نسل بعد را هم از بین برد و این گله‌مندی من است نسبت به او و خیلی‌ها دیگر که رفتند. اگر مملکت خود را دوست دارید باید بمانید و زحمت بکشید و سازندگی کنید. باید بسازید و تولید کنید و کمک کنید که بسازند. این که بروید و بنشینید در خانه‌ای آن طرف دنیا و غر بزنید و حرص بخورید که نشد زندگی.

لحظه ورود فروغ فرخزاد به داستان زندگی شما کجا بود؟

به نظرم اصلا موضوع مهمی نیست. من در پاریس بودم که او آمد به این جا. دختر جوان بدبختی بود که محتاج همه چیز بود. محتاج پول، محتاج زندگی بهتر، محتاج کسی که بیاید و راه و چاه زندگی را نشانش بدهد و یکی را گیر آورده بود و چسبید به او! من به او حق می‌دهم، چون پدرم واقعا مرد جذابی بود و هنوز هم هست. خیلی زیبا بود، یعنی زیباترین مردی است که من در ایران دیدم. خب، وقتی یک دختر جوان که شعر هم بلد است می‌آید پیش همچین مرد جذابی برای کار منشی‌گری، باید هم عاشق شود. طبیعی است که مرد الواطی نبود، خوشگل بود. مشهور بود، قشنگ حرف می‌زد، لباس‌های معمولی می‌پوشید و دلش می‌خواست خوب زندگی کند. همه اینها قابل احترام هستند، اما خب، یک روز دلش خواست که از ایران برود و من این را متوجه نشدم که چرا چنین تصمیمی گرفت

درباره شعر فروع چه نظری دارید؟‌ به خاطر دارم که پیشتر او را جز شاعران زن تراز اول شعر معاصر نمی‌دانستید.

نه نگفته‌ام که شاعر خوبی نبوده است اما جزو سه چهار شاعر زن زن تراز اول کشور نبوده. فقط کتاب «تولدی دیگر»ش خوب است و بقیه‌اش را من دوست ندارم. همه کتاب‌هایش را خوانده‌ام چون شعر دوست دارم اما جز این کتاب از بقیه خوشم نیامده. هیچ وقت هم این مسائل را قاطی قضاوتم در مورد چیزی نکرده‌ام، یعنی کلا اهل حرف خاله زنک نیستم و نبوده‌ام. فروغ در دوره‌ای به زندگی ما آمد و از آن خارج شد؛ دوره خوبی نبود و یادم نمی‌آید که مادرم هیچ وقت درباره‌اش حرفی زده باشد. او هم فروغ را خیلی دوست داشت و پذیرفته بود که این اتفاق می‌تواند بیفتد... پدر من عاشق مادرم بود و همیشه فکر می‌کنم که او گیر فروغ افتاده بود و کاریش نمی‌توانست بکند، دلش برای او می‌سوخت. بارها دیدم که پدرم با او رفتارهای زشت می‌کند و از خودم می‌پرسیدم که چطور ممکن است آدم با کسی که این رفتارها را از او می‌بیند بماند.

لیلی گلستان: فروغ به پدرم چسبید!/پدرم فقط شعار می‌دهد/این‌که آن‌طرف دنیا غر  بزنی نشد زندگی!/مادرم او را زنده کرد | ایران آرت

درست است که بعد از یکی از همین بگومگوها، فروغ خودکشی کرده؟

دوبار فروغ خودکشی کرد و هر دو بار به مادر من زنگ زد و گفت که قرص خورده و مادر من هر دو بار او را برد بیمارستان و زنده‌اش کرد. اگر من بودم نمی‌کردم این کار را! البته وقتی که بزرگ شدم و شوهر کردم، مادرم درباره این موضوع‌ها با من صحبت می‌کرد اما آن موقع که بچه بودیم هیچ وقت راجع به فروغ با من صحبتی نکرد. بعدها که مادر شده بودم و حرف زدن درباره این مسائل برایش راحت‌تر شده بود اینها را به من گفت و من گفتم که تو دیوانه بودی چرا کسی که زندگیت را خراب کرده از مرگ نجات دادی و او از حرف‌های من تعجب می‌کرد و می‌گفت یعنی تو اگر بودی این کار را نمی‌کردی و من جواب دادم، نه!

ولی به نظر می‌رسد که مرگ فروغ برای پدرتان آن‌قدر دردناک بوده که مرگ او را می‌گذارد کنار مرگ کاوه.

برای فروغ گریه کرد. من خودم دیدم اما برای کاوه گریه نکرد. یعنی من کنارش نبودم که ببینم گریه کرده یا نه.

فکر نمی‌کنید که مرگ فروغ باعث شد که گلستان برای همیشه از ایران برود؟

در همین کتابی که تازگی از مصاحبه‌هایش منتشر شده، گفته است که «من جهان شمول هستم و هر جا که راحت باشم، آن جا وطن من است.» اینها همه شعار است. به نظرم چون آخرین باری که دیدمش ازم پرسید که «درخت‌های چناری که من کاشته‌ام در حیاط خانه، الان قطرشان و قطر تنه‌شان چقدر هست؟» خب پس تو رفته‌ای آنجا و در باغ بزرگی نشسته‌ای و اصلا برایت مهم نیست کجایی و به جایش داری به درخت‌های چناری که وسط حیاط این خانه کاشته‌ای، فکر می‌کنی. خیلی حرف سنگینی بود، اصلا گریه‌ام گرفت وقتی این را شنیدم، و رفتم بیرون از اتاق. آخر این چه سوالی است که تو داری از من می‌پرسی؟ یعنی تو نشسته‌ای آنجا و داری به جزئیات خانه خودت فکر می‌کنی؟ خب بلند شو بیا! نه قرار است این جا کسی تو را بگیرد و نه قرار است اموالت را مصادره کنند. کاری که نکردی بودی، اتفاقا با شاه هم جنگیده بودی و با تمام هنرها توانسته بودی این کار را بکنی. اما اینها سوال‌های بی‌جواب است. تنها چیزی که می‌دانم این است که او باخته است. چرا که آدم همیشه تصمیمی می‌گیرد که وضع بهتر شود، نه این که به باخت خودش کمک کند. اصلا برای چه آدم خودش را تخریب کند؟ به چه مناسبت؟ برای چه؟ وقتی می‌توانی بسازی برای چه تخریب کنی؟

شاید به خاطر عشق. به خاطر همان که گفتید درگیر شد. درگیر عشقش به فروغ.

آدمی با این شخصیت محکم، نباید گیر کند. من هم خیلی جاها گیر کردم. خیلی‌ها خیلی جاها گیر کردند اما آمده‌اند بیرون. چه کسی باور می‌کرد با آن سیمای یک زن خوشبخت و خوشحالی که من داشتم، با آن عشقی که به شوهرم داشتم از او جدا شوم؟ هیچ وقت اظهار نکرده بودم این ناراحتی را اما خوشبخت واقعی نبودم، خودم می‌دانستم که نیستم. به خودم که نباید دروغ بگویم. آمدم کنار. آدم باید با خودش صمیمی باشد رل بازی نکند.

  • لینک کوتاه کپی شد
ارسال نظر

آخرین اخبار