کمند امیرسلیمانی و ماجرای زندگی در کشوری که مثل باتلاق بود

کمند امیرسلیمانی و ماجرای زندگی در کشوری که مثل باتلاق بود

کمند امیرسلیمانی که مهمان برنامه «باغ رمضان» بود، گفت: اولین بار که خیلی شناخته شده بودم سوم دبستان بودم. از اول  دبستان بازی می کردم. سوم دبستان یک سریالی در گروه کودک پخش شد که خیلی پربیننده بود. خانمی بیرون من را دید و گفت وای تو کمندی. گفتم نه خیر! به پدرم گفتم این خانم چه صمیمیتی با من دارد که اسم کوچکم را صدا می زند. گفت این یعنی تو را دوست دارند، اگر خیلی برایت سخت است دیگر بازی نکن. 25 سال است من به خانه های مردم رفت و آمد دارم و نمی شود که نسبت به هم بی تفاوت باشیم.

او درباره روزهای شیوع کرونا گفت: زمانی که کرونا شروع شد من تا 2 اسفند سرکار بودم و تعهد داشتم به سریالی. دوباره می خواستند 30 قسمت تولید کنند و من عدزخواهی کردم. با پدرم و مادرم در یک ساختمان هستیم احساس خطر کردم و بنابراین تا اول اردیبهشت در قرنطینه بودم. از اول اردیبهشت رفتم سرکار با رعایت مسائل بهداشتی.

امیرسلیمانی گفت: راستش را بخواهید من خیلی بدم نیامد از این اتفاق. جهان و مردم خیلی از هم دور شده بودند. زندگی ماشینی شده بود. آدم ها نسبت به هم پرخاشگر شده بودند. فقط یک اتفاق جهانی می توانست آدم ها را به این فکر بیاندازد که ممکن است دیگر نباشیم و باید قدر داشته ها را بدانیم. زمین هم در کنارش نفسی کشید. حیوانات هم اجازه زندگی دارند.

وی افزود: بی‌احترامی آدم‌ها به هم من را خیلی اذیت می کند. به نظرمن حتک حرمت، فحاشی و بی احترامی آدم ها نسبت به هم خیلی بد است. 

کمند امیرسلیمانی گفت: تجربه زندگی در امارات برایم تجربه خوبی نبود. شاید باید چیزی را می فهمیدم و فهمیدم. من در فضای کارم قدری دلسرد شده بودم و خسته کننده و کسل کننده شده بود. فهمیدم فرار از مشکلات چیزی را حل نمی کند با هزار ایده و نقشه وبرنامه و دید مثبت رفتیم  وبعد فهمیدم همیشه چیزی را که می خواهی آنطورکه می خواهی پیش نمی رود. اتفاقاتی افتاد ما به مشکلات زیادی در آن کشور برخورد کردیم. در ایران اولین بار 8 سالم بود که توسط مردم شناخته شدم. اما در آنجا می رفتم یک اداره دولتی و می گفتند نمی شود. می گفتم در تهران جایی بروم  همه می گویند آذر پدر سالار است و کارهایم را انجام می دهند. زندگی در امارات برای من خوب نبود. من در ایران مترو و اتوبوس سوار می‌شوم. با مردم در ارتباط هستم. احساس غریبگی در این کشور اذیتم می کرد. مشکلات مالی و مشکلات حاشیه ای باعث شد این کشور به خصوص برای من مثل باتلاق باشد. خیلی ها هم البته در این کشور موفق بودند شاید راهش را بلد بودند.

وی در پایان گفت:من از نظر خودم در حرفه‌ام موفق هستم. ما در خانواده مان سوپراستار بودن و موفق بودن را یک چیزهای دیگری می دانیم. پدرم به من یاد می داد که باید خاکی باشی و با مردم باشی. اینکه بروم در غار تنهایی خودم، رد شدن از فرش قرمز دور از مردم را دوست ندارم. پدرم مردمی بودن را یادم داد.

 

  • لینک کوتاه کپی شد
ارسال نظر

آخرین اخبار