حکایت های ملانصرالدین| حکایت های ملانصرالدین و بهلول| حکایت های ملانصرالدین خنده دار

حکایت های ملانصرالدین | حکایت خنده دار خر فروختن ملا و عرعر کردن خرش

حکایت خر فروختن ملانصرالدین یکی از حکایت های خنده دار اوست که در ادامه این حکایت را می خوانید:

حکایت های ملانصرالدین | حکایت خنده دار خر فروختن ملا و عرعر کردن خرش

حکایت‌ های ملانصرالدین نمایانگر هوش، زیرکی و فهم ملانصرالدین هستند و اغلب به شکل طنزآمیزی مسائل اجتماعی و فلسفی را به تصویر می‌کشند. حکایت‌ های ملا نصرالدین در مناطق مختلف خاورمیانه، قفقاز و آسیای مرکزی محبوبیت دارند. حکایت‌ های ملانصرالدین نشان‌دهنده نگرش‌ها، فلسفه‌ها، و دیدگاه‌های مختلف در مواجهه با مسائل زندگی هستند و از آن‌ها می‌توان برای آموزش، تفریح، و تأمل استفاده کرد. حکایت های ملانصرالدین را می توانید در خبرملت بخوانید.

داستان ملانصرالدین و خرش از جمله داستان های جذاب ملانصرالدین است و چندین حکایت از ملا و خرش وجود دارد. در ادامه دو حکایت جالب در مورد ملا و خرش را می خوانید:

حکایت خر فروختن ملا

ی کروز ملا تصمیم گرفت خرش را به بازار برده و بفروشد. او خر را به راه انداخته و به طرف بازار رفت. و زمانی که به آنجا رسید مرد دلالی را صدا زده و از او خواست خرش را بفروشد و حق دلالی خود را هم بگیرد.

مرد دلال جلو خر را گرفته و و آنرا بوسط بازار برده و شروع به تعریف از خر کرد: ای مردم این خر بسیار خوب است خیلی چالاک است و خیلی خوب کار میکند و غذای زیادی هم نمیخواهد. دلال همینطور از خر مزبور تعریف میکرد تا جائیکه سر انجام ملا با خودش گفت خوب حالا که این خر با این خوبی است برای چه خودم آنرا نخرم. او پس از این حرف پیش مرد دلال رفته و گفت: رفیق این خر را چند میخواهی بفروشی؟

دلال اظهار داشت: صد سـکه. ملا گفت: هشتاد سکه خریدارم. دلال قبول کرد و خر را به ملا داده و پول را گرفت و ملا سوار بر خرش شده به طرف خانه اش براه افتاد.

وقتی به خانه رسید زنش نزدیکش آمد و با خوشحالی گفت: ملا نمیدانی چه کار خوبی امروز انجام داده ام. ملا گفت: چه کرده ای؟ زن لبخندی زد و گفت: امروز وقتی شیر فروش اینجا آمده بود من صدایش زدم و گفتم پنج کیلو شیر برایم بکشد او ترازویش را میزان کرد و ظرف مرا در داخل یکی از کفه های آن قرار داد. آنوقت من بطوریکه آن متوجه نشود دستبند طلایی را که تو برایم خریده بودی در کفه دیگر انداختم و در نتیجه به اندازه وزن دستبند هم شیر اظافی گرفتم.

ملا پرسید: خوب آیا دستبند را دو باره برداشتی؟ زن ملا خنده کنان گفت: اگر آنرا برمیداشتم که مرد شیر فروش متوجه میشد که من فریبش داده ام.

حکایت عرعر کردن خر ملا

ملا مقداری پیاز بار خر خود کرده و در کوچه و بازار شهر میگشت. ولی هر بار که میخواست فریاد بزند و مردم را از خوبی و ارزانی پیاز هایش باخبر کند خرش شروع به عرعر کردن مینمود و نمیگذاشت ملا فریاد بزند. ملا چند بار خواست فریاد بزند ولی با عرعر خر روبرو شد و سرانجام عصبانی شد و خطاب به خر خود گفت: -ببینم آیا تو پیاز ها را میفروشی یا من

  • لینک کوتاه کپی شد
ارسال نظر

آخرین اخبار