حکایت های ملانصرالدین | حکایت دندان ملانصرالدین و دزد خورجین خرش
دو حکایت خواندنی از ملانصرالدین بخوانید.
حکایت های ملانصرالدین نمایانگر هوش، زیرکی و فهم ملانصرالدین هستند و اغلب به شکل طنزآمیزی مسائل اجتماعی و فلسفی را به تصویر میکشند. حکایت های ملا نصرالدین در مناطق مختلف خاورمیانه، قفقاز و آسیای مرکزی محبوبیت دارند. حکایت های ملانصرالدین نشاندهنده نگرشها، فلسفهها، و دیدگاههای مختلف در مواجهه با مسائل زندگی هستند و از آنها میتوان برای آموزش، تفریح، و تأمل استفاده کرد. حکایت های ملانصرالدین را می توانید در خبرملت بخوانید.
به رسم هر روز، دو حکایت جالب و پندآموز از ملانصرالدین به شما تقدیم می شود:
حکایت ملانصرالدین و دزد
وقتی ملا از دهی عبور میکرد دزدی آمد و خورجین خرش را ربود. ملا پس از نیم ساعت متوجه جریان شد و فریاد زد و خطاب به اهالی ده گفت : زود دزد خورجین را پیدا کنید وگر نه کاری را که نباید بکنم خواهم کرد. دهاتی های ترسو بلافاصله به جستجو شروع کرده و خورجین او را از دزد مزبور گرفته و پس دادند و یکی از آنها پرسید : خوب حالا که خورجینت پیدا شده بگو اگر آنرا پیدا نمیکردیم چی میکردی؟ ملا سرش را تکان داد و در حالی که سوار خرش میشد تا از آنجا برود گفت : هیچ .... گلیمی را که در خانه دارم پاره میکردم و و خورجین دیگری از او میساختم.
حکایت دندان ملانصرالدین
دندان ملا درد می کرد. نزد دندان ساز رفته ، گفت : دندان مرا بکش. گفت : دو دینار بده. ملا گفت : یک دینار بیش تر نمی دهم. دندان ساز قبول نکرد. ملا ناچار شده دو دینار داد. پس دندانی را که درد نمی کرد به او نشان داد. چون آن را کشید ، گفت : سهو کردم. دندانی که درد می کرد ، دیگری است. آن را هم کشید. ملا گفت : خواستی از من پول زیاد بگیری اما من از تو زرنگ تر بودم. تو را گول زده ، کاری کردم که به همان یک دینار تمام شد.